loading...
دنیای مجازی
مهدی نوشیروانی بازدید : 107 سه شنبه 25 اسفند 1394 نظرات (0)

موری بر کاغذ میرفت ، نوشتن  قلم دید

مورکی بر کاغذی دید او قلم

              گفت با مور دگر این راز هم

 که عجایب نقشها آن کلک کرد

               هم‌چو ریحان و چو سوسن‌زار و ورد

 مورچگانی بر كاغذ افتاده بودند ، و نقاشی بر كاغذ نقش های زیبایی میکشید..

 مورچگان هر کدام هنر قلمزنی را از جایی می دانستند ، یکی میگفت : این هنر از قلم است و دیگری از انگشت میدانست. آن یکی که تیز بین تر بود میگفت این هنر از بازو و بدن است و همچنان این بحثها ادامه داشت.

 بزرگ موران گفت : این نقوش از این اعضا و صورتها نیست ، مگر نمی بینید با غلبه خواب یا مرگ ، دیگر نقشی نتوانند كرد. گرچه انگشت و دست و بدن هنوز موجود است.       این نقشها از عقل است.

صورت آمد چون لباس و چون عصا

               جز به عقل و جان نجنبد نقشها

 ولی آن مورچه فیلسوف و خردمند هنوز بی خبر بود كه اصل بر فیض مدام و عنایت خداوند است .

 چه اگر عنایت دم به دم حضرت حق شامل مخلوقات نمی شد عقل ،  ابلهی بیش جلوه نمیکرد.

بی‌خبر بود او که آن عقل و فواد

             بی ز تقلیب خدا باشد جماد

 یک زمان از وی عنایت بر کند

             عقل زیرک ابلهی ها می‌کند

              داستانی از مثنوی مولانا

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 58
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 58
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 61
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 69
  • بازدید ماه : 63
  • بازدید سال : 992
  • بازدید کلی : 33,396
  • کدهای اختصاصی